سریال با یه کارمند شروع میشه که اگه بگم معمولی "یه دروغ بزرگه"

این کارمند که اسمش یون هیون وو هست حدود ۱۰ سال به عنوان کارمند

وفادار شرکت سونگیانگ کار میکرد.با اینکه کل این 10 سال

رو برای این شرکت و خانواده جین سگ دو زده بود

ولی با کمال ناباوری توسط رئیسش توی یه کشور دیگه کشته میشه.

وقتی هیون وو چشماش رو باز میکنه خودش رو توی بدن جین دو جون

کوچیکترین نوه رئیس شرکت سونگیانگ میبینه و یه فرصت پیدا میکنه

که در زندگی جدیدی که به دست اورده از خانواده جین

انتقام بگیره و شرکت سونگیانگ رو تصاحب کنه.

نکته جالب این سریال این بود که تناسخ هیون وو مثل سایر تناسخ هایی

که حداقل من دیده بود نبود. اکثرا یا توی جسمی تناسخ پیدا میکردند

که یا متعلق به حاله یا اینکه توی یه دنیای دیگه همچین اتفاقی میفتاد..

پ.ن:البته این در صورتیه که تناسخ جانگ بون هوان توی جسم ملکه چوسان از سریال اقای ملکه رو در نظر نگیریم البته اگه واقعا تناسخ بوده باشه...

به هر حال... جین دو جون در واقع اواخر قرن بیست و اوایل قرن بیست

و یکم زندگی میکرده دوره ای که کره تازه داشت با تکنولوژی خو میگرفت.

این نکته تناسخ به گذشت نقش کلیدی رو در روایت این سریال ایفا میکنه.

چون از اونجایی که هیون وو متعلق به اینده هست و گذشته

دو جون رو یه بار توی جسم خودش زندگی کرده بود همه وقایع اون سال ها

رو میدونست و این باعث میشه که تمام اون اتفاقات رو به نفع خودش

استفاده کنه یه دیالوگی بود که دو جون مدام تکرارش می کرد که

می گفت : "گذشته رو نمیشه تغییر داد"

منظورش خیلی واضحه اون گذشته رو به نفع خانواده اش از همون اول تغییر نداد و اونقدر باهوش بود که بدونه نمیشه مانع این اتفاقات شد پس همینطور که گفتم فقط ازشون استفاده کرد.

جالبه با اینکه این سریال خیلی فانتزی طور با موضوع تناسخ شروع شد

ولی هرچقدر که جلو میرفت واقع بینانه تر میشد. رویدادها دقیقا جوری

به نمایش گذاشته میشدند انگار که خارج از این سریال همچین اتفاقی افتاده بود.

گرچه خود این سریال هم برگرفته شده از یه سری داستان های واقعیه...

به هر حال کیفیت گاهی اوقات وسط سریال جوری می شد

که مخاطب راحت قانع میشد که این رویدادها برای اواخر قرن بیستم

و اوایل قرن بیست و یکمه

پایان داستان رو نمیخوام اسپویل کنم ولی از همین الان باید بگم "خدایی خیلی غیره منتظره بود" کل این سریال یه نکته اخلاقی داشت که ربطی به انتقام یا ثروتمند شدن نداشت بلکه راجب یه چیز عمیقتر بود که هیون وو باید باهاش روبرو می شد

ممنون که وقت گذاستید و تا اینجا این پست رو خوندید